اثبات فضایل و ولایت امیر المومنین علیه السلام :
در روز غدیر ،این حرکت عظیمی که طبق روایات متواتره ،به وسیله نبی اکرم (ص)انجام شد،دارای ابعاد بود.
البته یک بعد،فضیلت امیرالمومنین(ع)بود.
مردم هم می دانستند و از نزدیک این فضایل را در آن بزرگوار مشاهده می کردند
پیامبر اکرم (ص) ،و در واقع اراده الهی هم همان فضایل و ارزش ها را معتبر دانست و بر اساس آن ارزش ها ،ولایت و حاکمیت بعد از پیامبر را تعیین کرد.
معلوم شد آن کسی می تواند در مرتبه حکومت بر مسلمین قرار بگیرد ،که دارای آن ارزش ها باشد.
لازم نبود پیامبر اکرم (ص) فضایل امیرالمومنین (ع) را در آن روز بیان کند ، مردم می دانستند.
پی نوشت
حدیث ولایت ج 7 ص 180
درباره شهادت حضرت زهرا (س) نقل های فراوانی جریان شهادت را بیان می کنند. که به چند حدیث اشاره می کنیم.
در کتاب اختصاص شیخ مفید از عبدالله سنان از امام صادق (ع) روایت میکند:
ابوبکر در رد فدک برای زهرا نامه نوشت. زهرا در حالی که نوشته را در دست
داشت، عمر در راه به او رسید، گفت: دختر محمد! این نوشته چیست؟ حضرت فرمود:
این نوشته ای است که ابوبکر در رد فدک برایم نوشته است. عمر گفت: بده به
من. زهرا(س) حاضر نشد نوشته را به او بدهد. در این هنگام عمر لگدی به
زهرا(ع) که فرزند پسری به نام محسن در شکم داشت، کوبید. در اثر این ضربه
زهرا (س) محسن را سقط کرد. سپس عمر او را سیلی زد. گویی هم اکنون به
گوشواره های گوشش می نگرم که در اثر آن سیلی شکست. سپس نوشته را برداشت و
پاره کرد. زهرا (س) به خانه رفت و هفتاد و پنج روز بر اثر آن ضربت مریض بود
تا شهید شد.
در حدیث دیگری در همین کتاب ذکر شده که امام صادق می
فرماید: عمر با جدمان علی (ع) و فاطمه و امام حسن و امام حسین (ع) مبارزه
کرد که در نتیجه کارهایش منجر به شهادت آن ها شد.
مفضل در حدیثی از
امام صادق(ع) نقل می کند :برای بیعت با ابوبکر، عمر با حالتی خشم و غضب با
خالد و قنفذ آمدند در خانه علی (ع) قنفذ دستش را وارد خانه کرد تا در را
باز کند. عمر با تازیانه چنان به بازوی زهرا زد که همچون بازوبند روی
بازویش حلقه زد. لگدی به در کوبید که به شکم فاطمه (ع)خورد، در حالی محسن
شش ماهه را در شکم داشت. سقط شدن محسن و هجوم عمر، قنفذ و… چنان به زهرا
سیلی زدند که گوشواره اش شکست. فاطمه بلند بلند می گریست. پدر خود را صدا
می زد، به سبب لطمه هائی که به حضرت وارد شد و محسن سقط شد. زهرا بیمار شد و
از دنیا رفت (شهید شد).
اشعار ورود به ماه محرّم
محرّم آمد و نو کرد درد و داغ حسین
گریست ابر خزان هم به باغ و راغ حسین
هزار و سیصد و اندی گذشت سال و هنوز
چو لاله بر دل خونین شیعه داغ حسین
به هر چمن که بتازد سموم باد خزان
زمانه یاد کند از خزانِ باغ حسین
هنوز ساقی عطشان کربلا گویی
کنار علقمه افتاده با ایاغ حسین
اگر چراغ حسینی به خیمه شد خاموش
منوّر است مساجد به چلچراغ حسین
خدا به نافه خلدش دماغ جان پُر داشت
که بوی خون نکند رخنه در دماغ حسین
فراغ از دو جهان داشت با فروغ خدای
خدای را چه فروغی است در فراغ حسین
یزید کو که ببیند به ناله قافله ها
گرفته از همه سوی جهان سراغ حسین
محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)
زمـانِ نـامتناهـی
زمـانِ نـامتناهـی همـان محـرّم تـوست تمـام مُلک خداونـد زیـر پرچـم تـوست
اگر که سیل سرشکم وجود را برده است خدا گواست که روز عزای تو، کم توست
به عرصهای که خدا خونبهای توست حسین! بهشت، قیمت یک قطره اشک ماتم توست
چگونه کشته بخـوانم تـو را که میبینم هنـوز مکتب اسلام، زنـده از دم تـوست
روا بـوَد کـه همیشـه نمـاز، بوسـه زنـد به وقت سجده به مهری که خاک مقدم توست
اگــر ولادت شیعــه غـدیــر بـود اول ولادت دگـــرش اوّلِ محــرّم تــوست
چـه قابـل اسـت تـو را خـاتم سلیمـانی تمـام وحی خداونـد، نقش خـاتم توست
نبـی نبـودی و بـر تــو کتـاب نـازل شد شکاف سینه خونین، کتاب محکم توست
اگـرچـه اهـل نمـازیم و اهـل روزه ولـی نماز و روزه و خمس و زکات ما غم توست
از آن ز گـلشن سبز بهشت، سبـزتر است که اشک، آب گوارای نخل «میثم» توست
غلامرضا سازگار
***
اشعار حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
کوچههای ناهماهنگ
در کوچه ها پیچید بوی آشنایش بوی غریبی نگاه رد پایش
در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما می آمد از آنجا صدای بالهایش
وقتی اذان می داد در محراب کوفه بوی ولایت پخش می شد با صدایش
در پیشواز غربت خود اشک می ریخت از آسمان چشم های با خدایش
در مغرب این کوچه های ناهماهنگ دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش
بر خاک پای محمل فردای زینب عرض ارادت می کند دست عبایش
پس کوچه های سنگریز متصل را می رفت با دلواپسی تا انتهایش
دارالاماره بهترین جای تماشاست به به، به حُسن انتخاب چشم هایش
تا که نماز شرعی خود را بخواند باید بگردانند سمت کربلایش
علی اکبر لطیفیان
***
منتظر غریب
میان کوچه منتظر غریب ایستاده ام به خواب رفته سایه ام به خویش تکیه داده ام
چو جبرئیل زخمی ام میان قوم خود پرست شهاب آسمانی ام، به چاه اوفتاده ام
به زخم های بال خود کمی نگاه می کنم و خوب فکر می کنم به انتهای جاده ام
به آیه های روشنم توجهی نمی شود ستاره شمالی بدون استفاده ام
به پای نامه خودم هنوز گریه می کنم چنان که سیل می برد منی که کوه زاده ام
به جستجوی ریشه هراس و ترس می رود کسی که شخم می زند به مزرع اراده ام
بگو که کشته می شود جوان و نوجوان تو بگو وصیت مرا به پیر خانواده ام
رضا جعفری
مهمان سرگردان
بیا مهمان سرگردان کوفی را تماشا کن
ز احسان بهر این مهمان سر و سامان مهیا کن
چو شمعی در ره عشقت سرا پا سوختم امشب
بیا پروانه پروانه را ای شمع، امضا کن
دگر ای میزبانِ سفره ایجاد، از رأفت
ز تن ها دل بُریدم فکر این مهمان تنها کن
اگر چه میهمانم، بسته شد درها به روی من
بیا ای طوعه امشب در به روی میهمان وا کن
اگر می خواستی فردا ببینی میهمانت را
بیا بازار قصابان، تن بی سر تماشا کن
ندارم شکوه ای بر لب گذشت آن ها که با من شد
ولی با عمه سادات ای کوفه مدارا کن
علی انسانی
درباره این سایت